اي گنج سوداي ترا کنج دلم ويرانه
شمع تجلاي ترا شهباز جان پروانه
دل جاي عشقت ساختم از غير تو پرداختم
حاشا که سازم کعبه را چون کافران بتخانه
در روضه فردوس اگر ديدار بنمائي دمي
بينند اهل معرفت آنرا کم از کاشانه
مست و خرابم تا ابد ني دل شناسم ني خرد
کاندر خرابات ازل نوشيده ام پيمانه
عشقت علم افراشته صد تخم فتنه کاشته
واندر جهان نگذاشته يک عاقل و فرزانه
غواصي بحر قدم گر بايد از سر کن قدم
درکش بقعر بحر دم آنگه بجو دردانه
تا کي پي سودائيان زنجير جنباني حسين
خود لايق زنجير تو کو در جهان ديوانه