بدين کرشمه بهر جانبي نگاه مکن
بخون غمزدگان چشمها سياه مکن
کدام عشوه گر و بيوفا ترا آموخت
که التفات بدين خسته گاه گاه مکن
منم که ياد تو پيوسته ورد جان من است
تو خواه ياد کن اين خسته را و خواه مکن
بجرم آنکه محب توام چه مي کشي ام
چو من گناه نکردم تو هم گناه مکن
چو دل بوصل تو بستم ندا رسيد ز غيب
که اي گدا طلب قرب پادشاه مکن
دلا چو بار دهندت بر آستانه يار
به راستان که جز از آستان پناه مکن
حسين اگر قدمت ثابتست در ره عشق
هزار زخم بخور از حبيب و آه مکن