اي سر کويت بلاي روضه رضوان من
درد روح افزاي عشقت راحت و درمان من
تا مرا با چون تو جانان آشنائي دست داد
گشت از غير تو بيگانه ز غيرت جان من
شاهد معني چو از جلباب صورت رخ نمود
نيست از غير تو آگه جان معني دان من
تا شدم مرآة عشق و عشق بر من جلوه کرد
من شدم حيران او و عالمي حيران من
من کيم اي عشق مطلق بنده فرمان تو
تو که باشي مر مرا سلطان من سلطان من
گر کنم انديشه وصلت توئي انديشه ام
ور بنالم از فراقت هم توئي افغان من
ساختم از سر قدم غواص درياها شدم
گوهري چون تو برآمد ناگه از عمان من
غمزه ات اي عشق چون هردم کند غمازئي
آشکارا چون نگردد حالت پنهان من
آن من گردد سعادتها که در کونين هست
گر حسين خسته را گوئي که او هست آن من