در ره عشق تو با درد و الم ساخته ايم
سينه سوخته را مجمر غم ساخته ايم
ما دل آشفته لطف و کرم دوست نه ايم
عاشقانيم که با جور و ستم ساخته ايم
چشم ما لايق ديدار تو زانست که ما
سرمه ديده از آن خاک قدم ساخته ايم
بتمناي ميان تو گذشته ز وجود
وز خيال دهنت برگ عدم ساخته ايم
قدم از دايره حکم تو بيرون ننهيم
زانکه عمريست که با حکم قدم ساخته ايم
شمع و من در شب هجران تو از آتش دل
تا سحر سوخته و هر دو بهم ساخته ايم
چون کريمي و سئوال از تو خلاف ادب ست
چاره خويش حوالت بکرم ساخته ايم