سرگشته در اين باديه تا چند بپوئيم
اي کعبه مقصود ترا از که بجوئيم
ما شيفته باد صبائيم شب و روز
باشد که نسيمي ز رياض تو ببوئيم
گر در حرمت محرم اسرار نباشيم
باري نه بس است اين که گداي سر کوئيم
در دين وفا سجده ما نيست نمازي
تا چهره بخون دل آشفته نشوئيم
بر هستي ما سنگ فنائي بزن اي عشق
چون غرقه بحريم چه محتاج سبوئيم
رقص و طرب ما همه از زخم تو باشد
کاندر خم چوگان رضاي تو چو گوئيم
ما همچو حسين از غمت آشفته سرشتيم
معذور همي دار گر آشفته بگوئيم