ما اي صنم هواي تو از سر گرفته ايم
چون شمع ز آتش دل خود در گرفته ايم
دل برگرفته ايم ز هستي خويشتن
زان پس هواي همچو تو دلبر گرفته ايم
بهر غذاي طوطي طبع سخن گذار
از پسته تو طعمه شکر گرفته ايم
تا گوشوار گوش دل و جان خود کنيم
از لعل دلپذير تو گوهر گرفته ايم
با عاقلان گذاشته آئين عقل را
با عاشقان طريقه ديگر گرفته ايم
درس جنون بمدرسه عشق کرده گوش
زنجير آن دو زلف معنبر گرفته ايم
تا چشم نيم مست تو خمار عشق شد
ما دمبدم صراحي و ساغر گرفته ايم
هردم ببوي آن لب ميگون بمصطبه
جام لبالب از مي احمر گرفته ايم
دانسته ايم ما که سهي سرو را برست
چون قد دلفريب تو در برگرفته ايم
منصوروار دل ز بر خود بريده ايم
تا چون حسين عشق تو از سر گرفته ايم