اي غمزه ات کشيده خدنگي بکين دل
ترک کمانکش تو گرفته کمين دل
ز کشت عمر خويش ندانم چه بر خورد
آنکو نکاشت تخم غمت در زمين دل
مقبول حضرتست چنان مقبلي که او
داغ غلامي تو نهد بر جبين دل
جان باختن بروي تو اي دوست کيش ماست
قربان شدن به تيغ هواي تو دين دل
من فارغم ز روضه رضوان از آنکه هست
خاک در سراي تو خلد برين دل
آيد بحشر خاتم دولت بدست من
چون باشدم ز مهر تو مهر نگين دل
آندم که دل بناز ز اسرار دم زند
گر هست جبرئيل نباشد امين دل
آيينه جمال خدائي و در رخت
جز حق نديده ديده ديدار بين دل
همچون حسين عقل طريق جنون گرفت
تا عشق دوست کرد مرا همنشين دل