سينه خلوتخانه يار است خالي کن ز غير
ره مده در کعبه بت را زانکه کعبه نيست دير
چون سليمان با وجود سلطنت درويش باش
تا ترا تلقين کند روح القدس اسرار طير
درد و سوز عشق حاصل کن که بي اين پر و بال
طاير جانت نيارد کرد سوي دوست سير
رشته جان را کشم وز هر مژه سوزن کنم
ديده از غيرت بدوزم تا نبيند روي غير
زاهدان را روضه رضوان و ما را کوي دوست
من رضا دادم حسين اين صلح را والصلح خير