اي خسرو خوبان لبت از شهد شيرين کاره تر
هم ديده ناديده ز تو عياره اي عياره تر
اي نازنين با ناز اگر بيچارگانرا ميکشي
اول مرا کش چون منم از ديگران بيچاره تر
از عشق رخسار و لبت دل خونشده جان سوخته
وز سوز جان و خون دل لب خشگم و رخساره تر
جانهاي خوبان سوختي تنها نه عاشق ميکشي
اي از تو خوبان خورده خون تو از همه خونخواره تر
بر بوي تو گل در چمن صد چاک زد جامه چو من
وز روي غيرت جان من از جامه گل پاره تر
خاک رهت گشتم ولي از بيم گرد دامنت
دارم ز آب چشم خود خاک رهت همواره تر
بگداخت سنگ از آه من ليکن چسود ايماه من
کان دل که داري نيست آن از سنگ خارا خاره تر
آواره عشقت بسي هستند در عالم ولي
انصاف ده خود ديده اي هيچ از حسين آواره تر