عاشقان چون با خيال يار خود پرداختند
خلوت دل را ز غير دوست خالي ساختند
هر دم از نور تجلي چهره ها افروختند
در سعادت بر سر عالم علم افراختند
تا ز اکسير سعادت مس خود را زر کنند
نقد دل در بوته سوداي او بگداختند
از جمال دوست ناگه عيد اکبر يافته
تيغ قربان بر سر نفس بهيمي آختند
حال اين آشفتگان درد را از ما بپرس
کاندرين گوشه بذکر دوست چون پرداختند
گه چو عود از آتش هجر عزيزان سوختند
گه چو ني با شکر لبهاي جانان ساختند
منزل ادناي ايشان قاب قوسين آمده
اسب همت را چو در ميدان وحدت تاختند
چون دل پردرد ايشان تختگاه عشق شد
رخت غير از گوشه خاطر برون انداختند
نقد جان اندر قمارستان وحدت اي حسين
با حريف نرد درد عاشقي درباختند