سلام من سوي آن شاه سرفراز بريد
پيام من بر آن ماه دلنواز بريد
بنازنين جهاني نيازمندي ما
از اين شکسته مهجور پر نياز بريد
ببارگاه سلاطين پناه معشوقي
حقيرمندي و مسکيني و نياز بريد
از اين ستمکش محروم از آن حريم حرم
حکايتي بسوي محرمان راز بريد
حديث مختصري چون دهان او گوئيد
نه همچو غصه من قصه دراز بريد
چو عقل بر محک عشق کم عيار آمد
درون بوته دردش پي گداز بريد
ز روي بنده نوازي حديث درد حسين
بخاک درگه آن شاه سرفراز بريد