دوش از جمال دوست شبم روز گشته بود
کان آفتاب شمع شب افروز گشته بود
اقبال بود همنفس و بخت گشته يار
ياري دهنده طالع فيروز گشته بود
در هر طرف شکفته گلي سرو قامتي
در ماه دي ببين که چه نوروز گشته بود
پروانه داشت شمع من از من وليک دوش
بر حال من نگر که چه دلسوز گشته بود
مه را قران مشتري و آفتاب من
با من قرين برغم بدآموز گشته بود
آن ماه چارده جگر پاره مرا
دوش از خدنگ غمزه جگردوز گشته بود
اندوخت شادي همه عالم حسين دوش
زين پيشتر اگرچه غم اندوز گشته بود