دردا که دوست هيچ رعايت نميکند
مرديم از عتاب و عنايت نميکند
قربان تير دشمن بدکيش گشته ام
اين جور بين که دوست حمايت نميکند
از دست هجر ديده غمديده آنچه ديد
جز با خيال دوست حکايت نميکند
جانم ز دفتر غم جانان بنزد خلق
فصلي و باب هيچ روايت نميکند
بي يار در ديار دلم شحنه غمش
کرد آنچه پادشاه ولايت نميکند
دارم ز اشک و چهره بسي سيم و زر وليک
وجهي است اينکه کار کفايت نميکند
از دست دشمن است همه ناله حسين
ور ني ز جور دوست شکايت نميکند