مه گلچهره من چون ز سفر بازآيد
من دلسوخته را نور بصر باز آيد
دارم اميد که ناگه ز شفاخانه غيب
مرهم سينه اين خسته جگر بازآيد
من ديوانه ز زنجير بلا باز رهم
گر پريروي ملک سيرت من بازآيد
سوزد از آه دلم طارم ماه و خورشيد
گر نه آن رشک مه و غيرت خور بازآيد
کي بود کان بت عيسي دم يوسف منظر
بمداواي دل اهل نظر بازآيد
گل اقبال دمد از چمن عيش حسين
اگر آن سرو سخن گو ز سفر بازآيد