دوست چون خواهد که عاشق هر نفس زاري کند
خانمانش سوزد و ميل دل آزاري کند
ساختن بايد بسوز عشق آن ياري که او
کو بسوزد آشکارا در نهان ياري کند
کي توان برداشتن بار بلاي عشق را
گر نه لطف او به پنهاني مددکاري کند
کاله پر عيب دل را کز همه وامانده بود
مشتري ماهرو هر دم خريداري کند
تو بزاري ساز و از آزار او رخ برمتاب
نيست عاشق هر که آزاري ز بيزاري کند
گر بدست ديگران بنياد ما را بر کند
ني در آخر از طريق لطف غمخواري کند
گر کند ساقي مجلس نرگس خمار دوست
کيست کاندر دور او دعوي هشياري کند
هر که روزي بسته بند غمش شد چون حسين
سالها گر بگذرد باري گرفتاري کند