مرا ز مدرسه عشقت بخانقاه کشيد
بصدر صفه دولت ز پايگاه کشيد
حديث آتش عشقم مگر رسيد به ني
که ني ز سوز درون صد هزار آه کشيد
دلم چو پاي ارادت نهاد در ره عشق
نخست دست تمنا ز مال و جاه کشيد
کسي که بدرقه اش عشق شد بکعبه وصل
نه خوف باديه ديد و نه رنج راه کشيد
شکست لشکر صبر و گريخت شحنه عقل
چو در ديار دلم عشق تو سپاه کشيد
رخت بدعوي خونم نوشت خط آنگاه
دو ترک کافر سرمست را گواه کشيد
تن نزار من زار شد هلاک از غم
که بار کوه نيارم به برگ کاه کشيد
چه غم ز سرزنش يار و طعنه اغيار
مرا که سايه لطف تو در پناه کشيد
اگر گناه بود سر بپايت افکندن
حسين دست نخواهد از اين گناه کشيد