مرا چو کعبه دولت حريم خانه اوست
براستان که سر من بر آستانه اوست
اگر چه محض گناهم اميدواري من
بفيض شامل الطاف بي کرانه اوست
هزار طاير قدسي باختيار چو من
اسير طره خال چو دام و دانه اوست
اگر چه نيست يکي ذره بي نشان رخش
هنوز ديده ما طالب نشانه اوست
بروز حشر نيايد بخويشتن آري
کسيکه مست و خراب از مي شبانه اوست
کجاست مطرب ما تا نواي ساز کند
که رقص حالت عشاق از ترانه اوست
مسيح خسته دلان گوئيا نميسازد
که خسته همچو من زار از زمانه اوست
اگر بکلبه احزان ما نهد تشريف
سزد که خانه اين بنده بنده خانه اوست
بيا که طبع حسين از پي نثار آورد
از آن جواهر غيبي که در خزانه اوست