روئي است روي دوست که هيچش نظير نيست
زانرو بهيچ رويم از آن رو گزير نيست
در عشق آن پري چه ملامت کني مرا
ديوانه چون ز عقل نصيحت پذير نيست
آنکس که داد دست ارادت به پير عشق
هيچش خبر ز طعنه برنا و پير نيست
دارم نظر بعارض خورشيد منظري
کز ماه رو بجمله جهانش نظير نيست
آزاد بنده که شود پاي بند او
برگشته طالعي که در اين دام اسير نيست
دارم ضمير روشن و راي منير از آنک
جز مهر روي دوست مرا در ضمير نيست
با تاب آفتاب رخش روز و شب مرا
حاجت بمهر انور و بدر منير نيست
تا تا با دزد به طره عنبر فشان او
ما را هواي نکهت مشک و عبير نيست
اي دوست دستگير حسين شکسته را
کو را بجز تو هيچکسي دستگير نيست