ايکه جز حسن رخت پيرايه آفاق نيست
جز جمالت آرزوي خاطر مشتاق نيست
گر کشي تيغ و کشي عشاق را در هيچ باب
از سر کوي تو رفتن مذهب عشاق نيست
زخم کز پيش تو آيد نوش جان افزاي ما است
زهر کز دست تو باشد کمتر از ترياق نيست
ما بميثاق الست از تو بلا در خواستيم
از بلا بگريزد آنکو بر سر ميثاق نيست
در نوشتم دفتر هستي و اوراق خرد
زانکه علم عشق اندر دفتر و اوراق نيست
موج عشقت تخته هستي ما را در ربود
کار ما اکنون در اين دريا جز استغراق نيست
ميوه معراج چيند اهل دل از نخل عشق
کين شجر عرشي است ليکن تکيه اش بر ساق نيست
قيد هستي را بهل گر وصل ميجوئي حسين
زانکه خوف فرقت اندر حالتت اطلاق نيست