زندگاني بي رخ دلبر نميبايد مرا
دوست ميبايد کسي ديگر نميبايد مرا
چون برفت از پيش من آن ماه تابان بعد از اين
تابش ماه و شعاع خور نميبايد مرا
خلق ميخواهند حور و روضه رضوان ولي
جز وصال آن پري پيکر نميبايد مرا
گر به بينم قد او هرگز بطوبي ننگرم
ور بيابم لعل او کوثر نميبايد مرا
چون معطر شد مشامم از نسيم موي او
بوي مشک و نکهت عنبر نميبايد مرا
چون منور گشت رويم از فروغ روي او
پرتو مهر و مه انور نميبايد مرا
يارب آن دولت دهد دستم که گويد آنصنم
جز حسين خسته ابتر نميبايد مرا