اي صفات کبريايت برتر از ادراک ما
قاصر از کنه کمالت فکرت و ادراک ما
ما چو خاشاکيم در درياي هستي روي پوش
موج وحدت کي بساحل افکند خاشاک ما
ما بجولانگاه وحدت غير شه را ننگريم
گر دو عالم را به بندد بخت بر فتراک ما
از وفاداري چو خاک پاي اهل دل شديم
قبله اهل وفا شد تا قيامت خاک ما
درد راحت بخش خود بر ما حوالت کن که نيست
جز بدردت شادي جان و دل غمناک ما
جز بسوز شمع ديدارت نميسازد بلي
همچو پروانه دل آشفته بيباک ما
از جراحتها چه راحتها است ما را ايکه هست
نيش تو نوش حسين و زهر تو ترياک ما