شماره ٧٩٩: جان من سخت دلربائي تو
جان من سخت دلربائي تو
دل من نيک جانفزائي تو
نيک دل ميبري وليکن سخت
سست پيمان و بي وفائي تو
من ز هجرت چنانکه ميداني
تو چنيني چنين چرائي تو
طاقت هجر و تاب وصلم نيست
چون کنم چون عجب بلائي تو
چند بيگانگي کني با من
گوئيم کهنه آشنائي تو
آشنائي قديم را چو نه
جان من پس بگو کرائي تو
چون بر (فيض) خود نمي آئي
دل من پس بر که آئي تو