دم بدمش به بين ببين تازه بتازه نو بنو
گل ز رخش بچين بچين تازه بتازه نو بنو
اي مه من بيابيا در دل من درآ درآ
مهر خودت به بين به بين تازه بتازه نو بنو
مهر دگر بهر زمان در دل و سينه مي نشان
در دل و ديده مي نشين تازه بتازه نو بنو
جان بخيال آن دو لب هر نفس آورم بلب
تا کنمت فدا چنين تازه بتازه نو بنو
(فيض) اسير ناتوان سوخت در آتش غمان
ميکنيش دگر غمين تازه بتازه نو بنو