اي که داري هوس طلعت جانان ديدن
نيست بايد شدنت وانگهش آسان ديدن
آن جمالي که فروغش کمر کوه شکست
کي توان از نظر موسي عمران ديدن
نشود تا دلت از قيد علايق آزاد
نتوان جلوه آن سرو خرامان ديدن
تار موي خرد از ديده دل بيرون کن
تا بنورش بتواني ره عرفان ديدن
چشم خفاش بمان چشم دگر پيدا کن
نور خورشيد ازل کي بود آسان ديدن
زنگ دل پاک کن از اشک و بدل بينا شو
کان جماليست که نتوانش بچشمان ديدن
جان ترا بايد و پايد غم تن چند خوري
بگذر از تن اگرت هست سر جان ديدن
بر درش چند بدي آري و نافرماني
هيچ شرمت نشود زينهمه احسان ديدن
مزن اي (فيض) ازين بيش ز گفتار نفس
اگرت هست سر آئينه جان ديدن