آرامت از تن ميرود زين شاهدان سيمتن
يارب چو مستيها کني زآن ساقي جان پيرهن
زين گلرخان بيوفا دل ميرود ار جا ترا
گر جور بنمايد لقا جانت نگنجد در بدن
از حسن جان لذت بري تا حسن جانت چون کند
از حسن جانان خود مگو کز تو نماند ما و من
اي آنکه داري صد طرب از نشأه نبت العنب
گر تر کني زآن باده لب جانت برقصد در بدن
زين آب تلخ ناگوار گر بگذري روزي سه چار
از سلسبيل خوشگوار جان گرددت هر ذره تن
احزاي تن چون جان شود جان تا چه سرمستان شود
مستغرق جانان شود در عالم بي ما و من
اين مي چو در تن جا کند جان را چنين شيدا کند
آن مي چو با جانها کند چون جان اگر آيد بتن
ز آلايش تن پاک شو چالاک بر افلاک شو
تا جان ز جانان برخورد نزديک او گيرد وطن
اي (فيض) در دنيا بچش از جام عشقش جرعه
در خاک تا مستي کني تا عشق بازي در کفن
گر ديده جان را جلي سازي بانوار علي
نزد حسينت جا دهد بنمايدت روي حسن