تا چند بر باطل نهي ايدل مدار خويشتن
يکبار خود را ياد کن در روزگار خويشتن
از راه دوري آمدي هم راه دوري ميروي
زآغاز کار خود به بين انجام کار خويشتن
حق را بجو از راه دين وز شرع خير المرسلين
حيران چرائي اين چنين در کار و بار خويشتن
از تست درد و رنج تو وز تو دوا و گنج تو
گنج نهان خود خودي هم خود تو مار خويشتن
در دل ز عشق آتش فروز خود را در آتش بسوز
آتش شو و هم خود تو باش شمع مزار خويشتن
در راه حق منصور باش از هر چه جز حق دور باش
در راه عشق حق فکن از خويشتن بار خويشتن
جانم فداي آنکه او جان را فداي عشق کرد
چون (فيض) شد در عيد وصل قربان يار خويشتن