بود بدتر ز هر زهري مزيدن
سرانگشت پشيماني گزيدن
چرا عاقل کند کاري که بايد
سرانگشت پشيماني گزيدن
نخست انديشه ميکن تا نيايد
سرانگشت پشيماني گزيدن
بجز بحر گنه لايق نباشد
سرانگشت پشيماني گزيدن
براي معصيت باشد عقوبت
سرانگشت پشيماني گزيدن
چو بدي کردي نباشد چاره الا
سرانگشت پشيماني گزيدن
چرا بايد گنه کردن پس آنگه
سرانگشت پشيماني گزيدن
بنازم طاعت حق کان ندارد
سرانگشت پشيماني گزيدن
ز من بشنو که کار جاهلانست
سرانگشت پشيماني گزيدن
چو واقع شد زيان سودي ندارد
سرانگشت پشيماني گزيدن
لکيلا تاسون کي ميگذارد
سرانگشت پشيماني گزيدن
چو بر وفق قضا آمد چه حاصل
سرانگشت پشيماني گزيدن
بس است اي فيض تن زن تا نبايد
سرانگشت پشيماني گزيدن
سخن که ميکشد جائي که بايد
سرانگشت پشيماني گزيدن