غم عشقت فزون شد چون کنم چون
شکيب از حد برون شد چون کنم چون
مرا بي جرمي از خود دور کردي
دلم زين غصه خون شد چون کنم چون
بکام اژدهاي غم فتادم
نميدانم که چون شد چون کنم چون
دلي کان با وصالت داشت آرام
کنون در هجر خون شد چون کنم چون
ز عشقت اي پري ديوانه گشتم
سراپايم جنون شد چون کنم چون
بگرداب بلائي مبتلايم
که نتوان زان برون شد چون کنم چون
بلاي عشق و بي تابي و مستي
جنون من فنون شد چون کنم چون
دلم در زلف بي آرام جا کرد
سکونم بيسکون شد چون کنم چون
نميگنجد دگر در سينه (فيض)
غمش از حد برون شد چون کنم چون