در جهان افکنده اي غوغاي حسن
عاشقان را کرده اي شيداي سخن
حسن روي تست درياي محيط
ماه رويان شبم درياي حسن
ملک استغنا مسلم مرتراست
جان استغناست استغناي حسن
عرش بر خاک مذلت رو نهد
پيش آن کرسي که باشد جاي حسن
در هوا سرگشته دلها ذره سان
پيش خورشيد جهان آراي حسن
کوه صبر پر دلان را برکند
گردش چشم خوش شهلاي حسن
جان اهل دل ز تن بيرون کشد
قوت بازوي استيلاي حسن
خون عشاق ار بريزد گو بريز
لشکر سلطان بي پرواي حسن
آتش افروزي و عاشق سوزيست
مقتضاي خوي مادرزاي حسن
عشق خوبان در دلت جا داده اي
زان خيالت (فيض) شد مأواي حسن