گاه شود جلوه گر مهر رخش در کسان
صوفي از آن در هواش چرخ زند ذره سان
گفت نبي اطلبوا جاحتکم عندهم
قبله ما زآن سبب گشت وجوه خسان
زاهد کي خيره سر منع کند از نظر
چشم ندارد مگر آه از اين ناکسان
چهره دلها کند ريش بچنگال پند
کرده زره ريش را کرده سپر طيلسان
ترس خدا کن سپر عشوه دنيا مخر
صيغه ومرد خدا جيفه و اين کرکسان
پيرو غولان مشو وز پي ديوان مرو
دست بدار از هوس پاي بکش از خسان
اي خنک آن کو گرفت بار کسان را بدوش
واي بر آن کو نهاد بار بدوش کسان
گر ندهي تن ببار زار کشندت بدار
کرد خدا اغنيا بارکش مفلسان
(فيض) بهستي گرو همچو کرانان مشو
بار که بر دوش تست زود بمنزل رسان