برون از چار و نه در چار و نه پيداست يار من
بهر يک رو کنم از شش جهت گردد دچار من
به پيدائي نهانست و بود در اولي آخر
بجمع بين اضدادش گره وا شد ز کار من
مرا در کارها مختار گردانيد و پس بگرفت
بدست اختيار خود عنان اختيار من
دلم را گه گشايد گاه بندد راه آسايش
براي امتحان بندگي بر روزگار من
گهم نزديک خود خواند گهم از نزد خود راند
نميدانم چه ميخواهد ز جان من نگار من
صبا در گردنت در رهگذرش ريز خاکم را
بود روزي بگيرد دامنش دست غبار من
گهي باري بر دوش جانم زين تن خاکي
گهي بر گيرد از دوش تنم صد گونه بار من
گدازي مي دهد در بوته محنت روانم را
بکن گو هر چه خواهد اوست يار غمگسار من
چه محنتها که از تعظيم ياران ميکشد جانم
چه بودي گر نبودي در نظرها اعتبار من
بصورت دوستان جان بسيرت دشمن پنهان
نشد هرگز دمي يار وفاداري دچار من
نميدانم خلاصي کي ميسر ميشود جان را
کجا خواهد کشيدن عاقبت انجام کار من
خزان بگذشت عمر (فيض) سر تا سر بدان اميد
که خواهد شد بهار عارضش روزي بهار من