در ره دانش بفکر تا بتوان گام زن
تا که بجنبد بجنب ورنه بجنبان بفن
دست ز فکرت مدار تا که بحيرت رسي
دست طلب بعد از آن در کمر ذکر زن
ذکر چو بر دل زند واله و مذکور شو
چشم و دل و گوش و هوش جمله بدانسو فکن
ميبردت فکر و ذکر در ره عرفان و انس
تا که بمحنت کشد کار دل و جان و تن
چون بمحبت رسي جذبه رسد زآنطرف
تا کشدت سوي خود تا رهي از خويشتن
باز ندانم چها از پس آن رو دهد
گم شودت جان و تن وارهي از ما و من
چونکه گرفتي قرار در کنف لطف يار
گويدت اي پيک من رو سوي دارالمحن
باز فرستد ترا جانب دار العنا
تا بتو گردد جدا راهبر از راهزن
لطف پياپي ز يار مي نگذارد قرار
در کف او اختيار جل و عز ذوالمنن
تا کي از اقوال (فيض) دعوي دانش کني
در ره احوال نيز يک دو سه گامي بزن