نخست آيد بدل پيک شنيدن
کشد آنگه شنيدن سوي ديدن
بصيرت را چو ديدن حاصل آيد
رسيدن را رسد وقت رسيدن
رسيدن چون شود حاصل روان را
رسد هنگام واصل را نديدن
چو از ديدار واصل بسته شد چشم
شود هم بسته از ديدن رسيدن
چو از ديد رسيدن ديده بستي
نشستي در مقام آرميدن
چو آراميد جان در بزم وصلش
ميسر شد ز لعلش مي مکيدن
کشي چون مي ز وصلش حاصل آيد
روان را لذت مستي چشيدن
شدي چون مست و آن لذة چشيدي
رسد هنگام هستي را نديدن
چو مستي را و هستي را نديدي
نديدن را شود وقت نديدن
نديدن هم ز تو چون دست برداشت
نه تو ماني و نه هم ره بريدن
ز سر تا پاي گردي چشم حيرت
همه ديدن شوي بي ديد ديدن
ترا آن نيستي در عين هستي
بود آرام در عين طپيدن
بمقصود از طلب چون در رسيدي
رسيدي در مزيد و در مزيدن
مزيد اندر مزيد اندر مزيد است
هنيئا مزيدش را مزيدن
مگو اين قصه را اي (فيض) هر جا
که هر فهمش به نتواند رسيدن