بهار آمد بهار آمد بهار طلعت جانان
نگار آمد نگار آمد نگار شاهد پنهان
بهار آمد بهار آمد بهار دل بهار دل
نگار آمد نگار آمد نگار جان نگار جان
بشب خورشيد جان آمد ضياي جاودان آمد
بجان بگشاي چشم دل که پيدا گشت هر پنهان
نسيم از کوي يار آمد نسيم مشکبار آمد
معطر کن دماغ دل منور ساز چشم جان
تلافي کن تلافي کن ز بيعت آنچه ضايع شد
ترقي کن ترقي کن درآ در مشهد عرفان
گمان تا کي گمان تا کي يقين آمد يقين آمد
برون آ از حضيض شک برا بر آسمان جان
بيفکن بار تن از جان سبک کن دوش دل از گل
چه ماندي در زمين تن برا بر آسمان جان
سراپا ديده شو اي (فيض) همچون آب و آئينه
که تا به بيني عيان هر جا جمال طلعت يزدان
بيفشان گرد خود از خود دل و جان را جلائي ده
جهان بگرفت سرتاسر ببينش ظاهر و پنهان