تيغ کشي گاه به آهنگ من
گاه شوي يک دل و يکرنگ من
جان کند از خرمي آهنگ تو
تيغ بکف چون کني آهنگ من
اين چه جمالست که تا جلوه کرد
برد ز سر هوش من و هنگ من
چشم تو از ديده من برد خواب
رنگ تو نگذاشت برخ رنگ من
در سرم افتاد چه سوداي تو
کرد جنون غارت فرهنگ من
رهزن هفتاد و دو ملت شدم
زلف تو افتاد چو در چنگ من
در دو جهان چون تو نگنجي چسان
جا تو گرفتي بدل تنگ من
از تو بود شادي و اندوه تو دل
با تو بود آشتي و جنگ من
وسعت دل بگذرد از عرش و فرش
گر تو بگوئيم که دل تنگ من
عشق گرفته است عنان مرا
ميکشدم سوي بت شنگ من
عيسي عشق ار نبود بر سرم
کي رود اين لاشه خر لنگ من
(فيض) ترا آرزوي بسمل است
بسمله ار ميکني آهنگ من