از کش مکش خرد بتنگ آمده ام
وز نام پسنديده بننگ آمده ام
از بس که ز خويش ناخوشيها ديدم
با خويش چو بيگانه بجنگ آمده ام
تا ديو فکنده دام افتاده بدام
تا نفس گشاده کف بچنگ آمده ام
يک ذره نماند نور اسلام بدل
گوئي که بتازه از فرنگ آمده ام
شد روي دلم سياه از زنگ گناه
از کشور روم سوي زنگ آمده ام
شهوت چو نماند در غضب افزودم
از خوک چراني به پلنگ آمده ام
گر رنگ اميد نيست بر چهره (فيض)
از سيلي بيم سرخ رنگ آمده ام