مرا هر چند راني ديگر آيم
اگر از پا درآيم از سرآيم
گرم از در براني آيم از بام
ورم از بام راني از درآيم
نيارم صبر کردن بي تو يکدم
که نتوانم بهجرانت برآيم
فراقت سخت خونريز است و بيباک
وصالت را کجا من در خور آيم
نه با تو ميتوان بودن نه بي تو
ندانم تا بعشقت چون برآيم
بکش خنجر بقصد کشتن من
که تا رقصان به پيش خنجر آيم
نهم سر پيش تيغت بهر بسمل
بقربانت شوم گردت برآيم
توئي خور منم از ذره کمتر
چو ذره از عدم هم کمتر آيم
مگر لطف تو دست (فيض) گيرد
وگرنه در رهت از پا در آيم