اي دل بيا که بر در ميخانه جا کنيم
وان مستي که فوت شد از ما قضا کنيم
تا کي ز زهد خشک گرانان صومعه
خود را سبک کنيم و دل از قصه وا کنيم
چندي ميان اهل صفا صاف مي کشيم
خود را بطور صاف کشان آشنا کنيم
گر صاف مي بما ندهند اهل ميکده
ما درد خود بدردي ساغر دوا کنيم
ساقي بيار مي که بدل غصه شد گره
شايد بمي ز دل گره غصه وا کنيم
بيخود شويم يک نفس از جام وصل دوست
تا دردهاي خويش يکايک دوا کنيم
در هم دريم پرده ناموس و ننگ را
زين طاعت ريائي خود را رها کنيم
ناموس و ننگ را بمي ارغوان دهيم
در دست عشق توبه ز زهد ريا کنيم
(فيض) از شراب عشق اگر جرعه اي کشيم
در راه دوست هم دل و هم جان فدا کنيم