شماره ٦٧٥: چه ميشود که مقيم در جناب تو باشم

چه ميشود که مقيم در جناب تو باشم
سگ جناب تو باشم رقيب باب تو باشم
چه ميشود که شب و روز گرد کوي تو گردم
در انتظار برافکندن نقاب تو باشم
چه ميشود که گهي از در عتاب درآئي
که از قصور نه شايسته خطاب تو باشم
چه ميشود که بتلقين حجتم بنوازي
که چون سؤال کني واقف جواب تو باشم
چه ميشود که ببزم وصال خود دهيم جا
جزاي کرده چه شايسته ثواب تو باشم
چه ميشود که بهجران خويش نگذاريم
سزاي کرده چه مستوجب عقاب تو باشم
چه ميشود که نجوئي ز من حساب و کتابي
غريق بحر کرمهاي بيحساب تو باشم
چه ميشود چو مرا (فيض) داده لقب از لطف
مدام سرخوش (فيض) شراب ناب تو باشم