آنکه ز الطاف تو پيوست بهم
عشق تو با دل من بست بهم
آرزوهاي مرا غيرت تو
مجتمع تا شده بشکست بهم
نتوان کرد نهان تا ديدم
نگهت تا نگهم جست بهم
تا کند با دل عشاق قتال
صف مژگان تو پيوست بهم
بنگاهي بتواني کشتن
لطف و قهرت چو دهد دست بهم
عاقبت افکندم چشمانت
متفق گشت دو بد مست بهم
بهر يک دل که کند صيد از من
گشت زلفين تو يک شست بهم
شاد از آنم که گرم سر برود
غم تو با دل من هست بهم
تا کند همرهي ياران (فيض)
اين غزل داد مرا دست بهم