من هماندم که با تو پيوستم
مهر از هر چه جز تو بگسستم
تا گشادم بکوي عشقت پاي
رفت تقوي و دانش از دستم
بگسستم ز خويش و بيگانه
روز اول که با تو دل بستم
هيچ طرفي نبستم از عشقت
غير ازين کز دو کون بگسستم
چونکه نتوانم از تو دل برداشت
بر جفاي تو نيز دل بستم
ساغرم گر دهي و گر ندهي
که ز چشمان مست تو مستم
گفته بودي ز چيست خستگيش
خستگيهاي چشم تو خستم
بسته تر شد ز پيچش زلفت
کو اميد خلاص ازين شستم
(فيض) چون زلف تست کافر اگر
يکسر موي از غمت رستم