از برکات حسن تو جذب مراد ميکنم
ياد خداي آيدم چون ز تو ياد ميکنم
جلوه کني چو بر دلم قيمت جلوه ترا
نيست همين که جان دهم بلکه مراد ميکنم
قبله جانم آن جمال هم بوصال و هم خيال
غم بدلت چو ميرسد هم بتو شاد ميکنم
کار چو تنگ ميشود بر دل و جانم از جهان
روي شکفته تو ياد بهر گشاد ميکنم
مونس و يار من توئي مصلح کار من توئي
کار مرا بمن ممان زانکه فساد ميکنم
نامه چه ميفرستمت باد صبا چو ميوزد
جان بمشايعت روان از پي باد ميکنم
در صفت تو جان من شعر چه سان توان نوشت
(فيض) ز خويش ميرود چون ز تو ياد ميکنم