بس جور کشيديم در اين ره که بريديم
المنة لله که بمقصود رسيديم
طي شد الم فرقت و برخواست غم از دل
با دوست نشستيم و مي وصل چشيديم
از علم يقين آمد و از کوش بآغوش
ديديم عنان آنچه بگفتار شنيديم
تا صاف شود عيش ز آلايش عصيان
با دوست يکي گشته سر مرگ بريديم
بس عقده مشکل که در اين راه گشوديم
بس گم شدگان را که بفرياد رسيديم
با پاي برفتند گروهي ره جنت
ما با پر عرفان بره قدس پريديم
بر وحدت حق فاش و نهان داده شهادت
تا ساغري از باده توحيد چشيديم
عرفان ولي را ز ره وحي گرفتيم
فرمان نبي را بدل و جان گرويديم
با پاي دوم راه سفر رفت محبش
ما سر به تبرهاي تبراش بريديم
قومي سپر خويش نمودند سوم را
ما تيغ برائت بسر هر سه کشيديم
چون (فيض) رسيديم بسرچشمه حيوان
از مرگ رهيديم و ز آفات جهيديم