ما را ره توفيق نمودند و بريديم
بر ما در تحقيق گشودند و رسيديم
يک چند بهر صومعه برديم ارادت
يک چند بهر مدرسه گفتيم و شنيديم
اقليم معارف همه را سير نموديم
در باغ حقايق بهمه سبزه چريديم
بس عطر روانبخش ز گلها که گرفتيم
بس ميوه دلپرور دلخواه که چيديم
کرديم نظر در شجر زينت دنيا
نه سايه نه برداشت ازو مهر بريديم
ناگاه شد از قرب نمودار درختي
مقصود دل آن بود بکنهش چو رسيديم
دادند بما عيش مصفاي مؤبد
در سايه آن رحل اقامت چو کشيديم
ديديم چو ما ساقي ميخانه توحيد
يکجرعه از آن باده بيرنگ چشيديم
صد شکر دل آسود ز تشويش کشاکش
چون (فيض) نه پيرو نه فقيه و نه مريديم