اي جمال هر جميل و اي جمالت بي مثال
هر جمال از تست زانرو دوست ميداري جمال
از جمالت پرتوي بر هر جميل افکنده اي
زين سبب دل ميبرد هر جانبي صاحب جمال
تا بود اهل نظر را حسن خوبان دلربا
ميرسد هر دم تجلي از جمال بي زوال
ميربايد ز اهل دل دل را بصد افسونگري
حسنهاي ذوالجمال و جلوه هاي ذوالجلال
خانه تقوي خراب از سطوت سلطان حسن
ملک دين ويران ز تيغ لشکر غنج و دلال
حسن صورت دلفريب و حسن سيرت دلپذير
اين بود پاينده آن در کاهش و در انتقال
آن نباشد حسن کان کاهد ز دوران سپهر
حسن آن باشد که افزايد بهر روزي کمال
آن نباشد حسن کز وي کام دل گردد روا
حسن آن باشد که خون از دل بريزد بي قتال
حسن آن باشد که جانها را بسوزد بي نظير
حسن آن باشد که تنها را گدازد ز انفعال
حسن آن باشد که مهرش چون کند در سينه جا
با دل آميزد چو جان آسوده از بيم زوال
حسن آن باشد که بشناسد محبت از هوس
تا دهد آنرا سرافرازي و اين را پايمال
حسن نشناسد مگر صاحب کمالي کو چو (فيض)
در ترقي باشد او هر روز و هفته ماه و سال