اي دهانت تنگ شکر لعل لب کان نمک
نيستم گر قابل بسيار از آن باري کمک
وه چه رفتار و چه گفتار و دهانست و ميان
اي ز سر تا پاي شيرين وي ز پا تا سر نمک
چشم و ابرو خط و خال و زلف و گيسو خد و قد
لطف صنع ايزدي را شاهد آمد يک بيک
از نگاهي مي تواني عالمي بي خود کني
زانچه ميخواهم ز تو دستي تهي بر مردمک
اي که ميپرسي چه سان او با کسان سر ميکند
ميکند لطفي ولي با عاشقانش کمترک
خواستم کامي ز لعلش لب گزيد آنگه مکيد
يعني هرگز نخواهد شد لب حسرت بمک
گفت جاي ماست دل مگذار غيري را در آن
کان بود با ديگران مانند بوبکر و فدک
گفتمش در وصل خواهي کشتنم يا در فراق
گفت بي تابي مکن خواهيم کردن زين دو يک
داد من از خود بخواهد خواست روزي آن صنم
گر تو داري (فيض) شکي من ندارم هيچ شک