يار بما نظر نکرد صبر و شکيب را وداع
ناله ما اثر نکرد صبر و شکيب را وداع
يار نظر نميکند ناله اثر نميکند
غصه سفر نميکند صبر و شکيب را وداع
يار ز ما کرانه کرد شرم و حيا بهانه کرد
صبر مرا روانه کرد صبر و شکيب را وداع
يار بعشق اشاره کرد عشق بناله چاره کرد
جامه صبر پاره کرد صبر و شکيب را وداع
آتش عشق درگرفت ناطقه رخت برگرفت
عقل ره سفر گرفت صبر و شکيب را وداع
آتش عشق تيز شد جان بره گريز شد
باقي صبر نيز شد صبر و شکيب را وداع
عشق شکيب ميبرد جامه صبر مي درد
کس غم ما نميخورد صبر و شکيب را وداع
(فيض) ز عشق مست شد مست مي الست شد
دين و دلش ز دست شد صبر و شکيب را وداع