بي دلان را از نکورويان چه حظ
رأفت دين و بلاي جان چه حظ
زاهدان را چون ز خوبان بهره نيست
از دل ايشان را چه سود از جان چه حظ
شاهدان را از جمال خود چه ذوق
عاشقان را از غم اينان چه حظ
چون کسي را تاب ديدار تو نيست
از جمالت اي مه تابان چه حظ
تا نگه کردي دلم را برده
زين نگاه دلربا اي جان چه حظ
دل بري و دين بري و جان بري
از تو اي بر همزن سامان چه حظ
درد تو چون خستگان را راحتست
خسته را از جستن درمان چه حظ
هجر تو جان ميستاند وصل دل
مرمر ازين وصل وزين هجران چه حظ
درد تو دردست و درمان نيز درد
(فيض) را زين درد و زين درمان چه حظ