عمر تو همه هباست اي فيض
درد دينت کجاست اي فيض
بهر دنيا مباش غمناک
تا در نگري فناست اي فيض
روي دل ازينجهان بگردان
بنگر که چه در قفاست اي فيض
خود ميداني که در قيامت
ز آشوب و بلا چهاست اي فيض
چون کار ز دست ما برون شد
درديست که بيدواست اي فيض
ما نا مفتون شاهداني
رنگ زردت کواست اي فيض
کردم بطبيب حال خود عرض
گفت از اثر است اي فيض
گفتم که هوا ز سر بدر شد
گفتا هوا بجاست اي فيض
غافل منشين ز فتنه نفس
اين نفس تو اژدهاست اي فيض
بگذار حديث نفس و بگذر
بس شر که ز گفت خواست اي (فيض)