يکديگر را عيب مي جويند خلقان در لباس
ور نباشد عيب بشمارند خلقان در لباس
هر کسي عيبي که دارد ميکند پنهان ز خلق
عيب جان را در سکوت و عيب ابدان در لباس
عيب جويان از سکوت کس برون آرند عيب
وز لباسش هم برون آرند پنهان در لباس
تا بيکديگر نشستند اين گروه عيب جو
آن ازين بي پرده جويد عيب و اين زان در لباس
فاسقان بي پرده ميگويند عيب يکدگر
صالحان گويند عيب اهل ايمان در لباس
يوسفان از دست گرگان گر درون چه روند
پوستين يوسفان درند گرگان در لباس
آنکه را عاجز شوند از جستن عيب صريح
صد فسون آرند تا بندند بهتان در لباس
از هنر آنکس که عاري باشد او را چاره نيست
غير آن کو عيب بندد بر نکويان در لباس
خيل دانايان که خوي حق در ايشان جاي کرد
عيب معيوبان کنند از خلق پنهان در لباس
صد هزاران آفرين بر جان بينائي که او
خلق را بينند همه از عيب عريان در لباس
عيب (فيض) را کرد پنهان از خلق ستارالعيوب
از حسد ليکن برو بندند بهتان در لباس
خواستم تا من نگويم عيب اخوان چاره نيست
بر زبانم رفت عيب عيبجويان در لباس